سایه ها
در روانشناسی تحلیلی، سایه ، جنبه ناخودآگاه شخصیت است که با آرمان ایگو مطابقت ندارد و ایگو را به مقاومت و فرافکنی سایه سوق می دهد. ، منجر به درگیری با آن می شود. به طور خلاصه، سایه نقطه کور احساسی خود است - بخشی که ایگو نمیخواهد آن را تصدیق کند - که بهعنوان کهنالگوها طرحریزی میشود - یا در یک مفهوم استعاری عقدههای تصویری، که در ناخودآگاه جمعی تجسم مییابند.
رشد و اندازه سایه موازی با من و دفاع از آن است.
سایه از نظر مفهومی نقطه کور روان است؛ سرکوب id شخص، در حالی که ناسازگار است، از ادغام سایه، اتحاد id و ego جلوگیری می کند. یونگ سایه را ناخودآگاه ـ شناسه و بیوگرافی ـ در نظر گرفت که تحت آرمان ایگوی سوپرایگو سرکوب شده است، آن گونه که سوپرایگو می خواهد باشد. سایه به عنوان تحریفات شناختی بر محیط اجتماعی فرد فرافکنی می شود. با این حال، سایه را میتوان «تقریباً معادل کل ناخودآگاه فرویدی» نیز در نظر گرفت
برخلاف تعریف فرویدی از سایه، این ایده میتواند شامل همه چیز خارج از نور آگاهی باشد و ممکن است مثبت یا منفی باشد. سایه این که علیرغم گستردگی سرکوب در منع این جنبه ها، کارکردی منفی در خود است. جنبههای مثبتی وجود دارد که میتواند در سایه فرد پنهان بماند - بهویژه در افرادی که اعتماد به نفس پایین، اضطرابها و باورهای نادرست دارند - که این جنبهها به ذهن خودآگاه آورده شده و از طریق تجزیه و تحلیل و درمان اعمال میشوند. ممکن است این شناسایی سوژه با id در نظر گرفته شود که در اوایل کودکی جایگزین شده است، اگرچه می تواند تحت تأثیر دوران کودکی اولیه تا اواخر نیز قرار گیرد.
یونگ می نویسد که اگر آگاهی از طرح سایه سرکوب شده باقی بماند، «عامل فرافکنی (کهن الگوی سایه) دست آزاد دارد و می تواند هدف خود را - در صورت داشتن آن - محقق کند یا موقعیت دیگری را که مشخصه آن است ایجاد کند. قدرت»، به این ایده ویژگیهای خودمختار وام میدهد که میتواند پیامدهایی بر id و ego داشته باشد. این فرافکنی ها با عمل به عنوان یک مانع نمادین بین ایگو و واقعیت بدون من، افراد جامعه را منزوی و فریب می دهند.
سایه جمعی
ناخودآگاه جمعی، مفهومی که بیان میکند که تمام بشریت در برخی از آرمانهای ناخودآگاه مشترک است، یک هویت فرافکنی با عدم اطمینان و احساس درماندگی همراه با سایر احساسات منفی را شکل میدهد. این طرح غالباً با شخصیت شیطان به عنوان جنبه "چهارم" تثلیث پائولی-مسیحی شناخته می شود که به عنوان اسطوره اصلی آن عمل می کند. این ایده را می توان در اسطوره های دیگر مشاهده کرد، به عنوان مثال، مجموعه شیطان باستان-مصر «نماینده تأثیرات عظیم است».سایه جمعی اجدادی است و توسط تجربه جمعی نژاد بشر (به عنوان مثال، درون گروهی و برون گروهی: غیرانسانی سازی؛ به عنوان مثال، جنایت نفرت) حمل می شود
جنبه سایه خود ممکن است در رؤیاها و رؤیاها به اشکال مختلف ظاهر شود ظاهر و نقش سایه تا حد زیادی به تجربه زنده فرد بستگی دارد زیرا بیشتر سایه به جای اینکه صرفاً از ناخودآگاه جمعی به ارث برده شود در ذهن فرد ایجاد میشود. با این وجود، برخی از یونگیان معتقدند که "سایه علاوه بر سایه شخصی، سایه جامعه را نیز در بر می گیرد که از ارزش های جمعی نادیده گرفته شده و سرکوب شده تغذیه می شود."
یونگ همچنین پیشنهاد کرد که سایه ممکن است از چندین لایه تشکیل شده باشد. لایه های بالایی شامل جریان معنادار و جلوه های تجربیات مستقیم شخصی است. اینها با چیزهایی مانند تغییر توجه از چیزی به چیز دیگر، فراموشی ساده یا سرکوب در فرد ناخودآگاه می شوند. با این حال، در زیر این لایههای خاص، کهن الگوهایی وجود دارند که محتوای روانی همه تجربیات بشری را تشکیل میدهند. یونگ این لایه عمیق تر را به عنوان "فعالیت روانی که مستقل از ذهن خودآگاه ادامه می دهد و حتی به لایه های بالای ناخودآگاه - دست نخورده و شاید دست نخورده - توسط تجربه شخصی وابسته نیست" توصیف کرد.
سایه نرگس (اسطوره) خون آشام (یعنی ناامیدی) است.
خورشید سیاه، از کتابی به همین نام از استانتون مارلان، تصویری است که نشان دهنده مبارزه سایه است.
مواجهه با سایه
- کارل یونگ
از آنجایی که سایه بخشی از ناخودآگاه است، روشی به نام سایه کار از طریق تخیل فعال با خیال پردازی و مراقبه تمرین می شود - سپس تجربه با تفسیر دیالکتیکی از طریق روایت و هنر (سفال، شعر، طراحی، رقص، آواز و غیره) واسطه می شود. ) تحلیلگران رویاپردازان را با استفاده از تقویت برای بالا بردن آگاهی ناخودآگاه به آگاهی خودآگاه انجام می دهند.
رویارویی نهایی با سایه نقش اصلی را در فرآیند فردیت بازی می کند. یونگ معتقد بود که "سیر تشخص نظم رسمی خاصی را به نمایش می گذارد. نشانه ها و نقاط عطف آن نمادهای کهن الگویی مختلفی هستند" که مراحل آن را مشخص می کنند. و از اینها «مرحله اول به تجربه سایه منتهی میشود».اگر «تجزیهی شخصیت لحظهی معمولی یونگی را هم در درمان و هم در رشد تشکیل میدهد»، این است که راه را به سوی آن باز میکند. سایه درون، زمانی به وجود میآید که «در زیر سطح آدمی از کسالت مرگباری رنج میبرد که همه چیز را بیمعنا و پوچ جلوه میدهد. گویی برخورد اولیه با خود، سایهای تاریک پیش از زمان میاندازد.» یونگ. به عنوان یک خطر همیشگی در زندگی در نظر گرفته می شود که "هرچه آگاهی بیشتر وضوح پیدا کند، محتوای آن سلطنتی تر می شود. پادشاه دائماً به تجدیدی نیاز دارد که با فرود آمدن به تاریکی خود آغاز می شود." «انحلال شخصیت» به راه می افتد.
سایه هر چیزی را که سوژه از تصدیق آن در مورد خود امتناع میورزد، بهصورت آگاهانه یا ناآگاهانه نشان میدهد، و نشاندهنده «گذرگاهی تنگ، دری باریک است که از انقباض دردناکش دریغ نمیشود که به چاه عمیق فرو رود.»
اگر و هنگامی که فردی تلاش می کند سایه خود را ببیند، از آن ویژگی ها و انگیزه هایی که در خود انکار می کند آگاه می شود و اغلب از آنها خجالت می کشد اما می تواند به وضوح در دیگران ببیند - مواردی مانند خودخواهی، تنبلی ذهنی، و شلختگی. ; فانتزی ها، نقشه ها و توطئه های غیر واقعی؛ بی احتیاطی و بزدلی؛ عشق بی اندازه به پول و دارایی.
انحلال شخصیت و راه اندازی فرآیند تشخص، «خطر قربانی شدن در سایه را نیز به همراه دارد. سایه سیاهی که همه با خود حمل می کنند، جنبه فرودست و در نتیجه پنهان شخصیت»