مفهوم زندگی

پاراگراف سوم : ( 2105 ) 9/3/1403 نگاهی به مفهوم زندگی و واقعیت های آن در نهایت آرامش ، بی توجه به آنچه هستیم و یا آنچه فکر می کنیم هستیم پیش می رود، همیشه همین بوده است و همینگونه خواهد بود . زندگی بی تفاوت ترین جریانیست که در حال تجربه اش هستیم ، بی تفاوت از حال ما و موقعیت ما پیش میرود، زندگی تمام آن چیزی ست که نمرده است ، زندگی در مقابل مرگ و نیستی قرار میگیرد و اشاره به هستی ممتد دارد که همچنان زندگی را تجربه می کند ، زندگی جریانیست که همراه با ما زاده میشود و روزی که می میریم ، ما را ترک خواهد کرد ، این جریان از همان ابتدا باعث رشد ما میشود ، تا سن بلوغ هم به رشد جسمی و هم به رشد روانیای ما کمک می کند و پس از آن رشد تنها در بعد روان میتواند ادامه پیدا کند ، البته اگر با این رشد همراه شویم و از تجربه ی پنهان این رشد نترسیم . زندگی شبیه جریان مستقل از ماست که انتخاب میکنیم به آن وصل شویم یا مدام در حال انکارش باشیم، در نهایت زندگی در درون و بیرون از ما فارغ از تمام برداشتها و رفتارهای مان به جریان خود ادامه میدهد، هر کدام از ما به نوعی رابطه ای با جریان زندگی داریم و این نوع رابطه سرمنشا ارتباطهای ما با خودمان و دیگران است . برای درک هر چه بیشتر رابطه هایمان باید از دل عمیق ترین و بعضاً سخت ترین واقعیت های زندگی گذر کنیم. پذیرش و فهمی که در مورد جریان زندگی وجود دارد قطعا جهان بینی ما را نسبت به آدمها و روابطمان تغییر میدهد ، در این نوشتار در مورد واقعیتهایی صحبت میکنیم که پذیرش آنها میتواند روند رشد روانی ما را سرعت ببخشد و آگاهی ما را بیشتر کند . پاراگراف سوم : ( 2105 ) 9/3/1403 نگاهی به مفهوم زندگی و واقعیت های آن در نهایت آرامش ، بی توجه به آنچه هستیم و یا آنچه فکر می کنیم هستیم پیش می رود، همیشه همین بوده است و همینگونه خواهد بود . زندگی بی تفاوت ترین جریانیست که در حال تجربه اش هستیم ، بی تفاوت از حال ما و موقعیت ما پیش میرود، زندگی تمام آن چیزی ست که نمرده است ، زندگی در مقابل مرگ و نیستی قرار میگیرد و اشاره به هستی ممتد دارد که همچنان زندگی را تجربه می کند ، زندگی جریانیست که همراه با ما زاده میشود و روزی که می میریم ، ما را ترک خواهد کرد ، این جریان از همان ابتدا باعث رشد ما میشود ، تا سن بلوغ هم به رشد جسمی و هم به رشد روانیای ما کمک می کند و پس از آن رشد تنها در بعد روان میتواند ادامه پیدا کند ، البته اگر با این رشد همراه شویم و از تجربه ی پنهان این رشد نترسیم . زندگی شبیه جریان مستقل از ماست که انتخاب میکنیم به آن وصل شویم یا مدام در حال انکارش باشیم، در نهایت زندگی در درون و بیرون از ما فارغ از تمام برداشتها و رفتارهای مان به جریان خود ادامه میدهد، هر کدام از ما به نوعی رابطه ای با جریان زندگی داریم و این نوع رابطه سرمنشا ارتباطهای ما با خودمان و دیگران است . برای درک هر چه بیشتر رابطه هایمان باید از دل عمیق ترین و بعضاً سخت ترین واقعیت های زندگی گذر کنیم. پذیرش و فهمی که در مورد جریان زندگی وجود دارد قطعا جهان بینی ما را نسبت به آدمها و روابطمان تغییر میدهد ، در این نوشتار در مورد واقعیتهایی صحبت میکنیم که پذیرش آنها میتواند روند رشد روانی ما را سرعت ببخشد و آگاهی ما را بیشتر کند .

نگاهی به مفهوم زندگی و واقعیت های آن  در نهایت آرامش ، بی توجه به آنچه هستیم و یا آنچه فکر می کنیم هستیم پیش می رود، همیشه همین بوده است و همینگونه خواهد بود .

زندگی بی تفاوت ترین جریانیست که در حال تجربه اش هستیم ، بی تفاوت از حال ما و موقعیت ما پیش میرود، زندگی تمام آن چیزی ست که نمرده است ، زندگی در مقابل مرگ و نیستی قرار میگیرد و اشاره به هستی ممتد دارد که همچنان زندگی را تجربه می کند ، زندگی جریانیست که همراه با ما زاده میشود و روزی که می میریم ، ما را ترک خواهد کرد ، این جریان از همان ابتدا باعث رشد ما میشود ، تا سن بلوغ هم به رشد جسمی و هم به رشد روانیای ما کمک می کند و پس از آن رشد تنها در بعد روان میتواند ادامه پیدا کند ، البته اگر با این رشد همراه شویم و از تجربه ی پنهان این رشد نترسیم .

زندگی شبیه جریان مستقل از ماست که انتخاب میکنیم به آن وصل شویم یا مدام در حال انکارش باشیم، در نهایت زندگی در درون و بیرون از ما فارغ از تمام برداشتها و رفتارهای مان به جریان خود ادامه میدهد، هر کدام از ما به نوعی رابطه ای با جریان زندگی داریم و این نوع رابطه سرمنشا ارتباطهای ما با خودمان و دیگران است . برای درک هر چه بیشتر رابطه هایمان باید از دل عمیق ترین و بعضاً سخت ترین واقعیت های زندگی گذر کنیم. پذیرش و فهمی که در مورد جریان زندگی وجود دارد قطعا جهان بینی ما را نسبت به آدمها و روابطمان تغییر میدهد ، در این نوشتار در مورد واقعیتهایی صحبت میکنیم که پذیرش آنها میتواند روند رشد روانی ما را سرعت ببخشد و آگاهی ما را بیشتر کند .

دنیا مکانی نا امید کننده برای کودکان است ، در دنیای کودک همه چیز شبیه یک آرزوست و هر چه آرزو کند باید برآورده شود ، پس منتظر می شود تا شخصی آرزویش را برآورده کند ، او به معجزه و دست های پنهان اعتقاد دارد و از همه کس و همه چیز انتظار دارد ، کودک می نوازد و دنیا باید برقصد ، دنیای واقعی هیچوقت شبیه تصویری که این کودک توقع دارد نیست. دنیای واقعی نمی رقصند نه به ساز ما و نه به ساز خودش ، دنیا میگذرد ، هر لحظه و هر ثانیه ، دنیا برای لحظه ای هم توقف ندارد ، بهتر است اگر بیش از بیست سال سن دارید ، سریع تر بزرگسالانیمان را ببینیم و وارد دنیای واقعی شویم ، بهتر است نقش کودک بودن و انتظارهای کودکانه را سریع تر کنار بگذاریم چون این نقش مدت هاست که ما را زخمی کرده است و حواسمان نیست . کودک بودن زمانی که کودک هستیم شب یک زره محافظ عمل میکند ، این زره آرام آرام ما را با دنیای واقعی آشنا می کند ، دنیایی که خیلی دلپذیر و رضا کننده برای کودک نیست ؛ پس وقتی بزرگتر میشویم و آماده ی دیدن دنیای واقعی ، این زره را باید از تن در آوریم . دوران کودکی تمام میشود فرد آماده میشود که پا به دنیای بزرگسالان بگذارند و هر چه بیشتر این زره را به تن داشته باشند بیشتر آسیب میبیند زره ای که قبل ترها به ما کمک میکرد تا با دردهایی روبرو شویم و با دنیای واقعی کنار بیاییم حالا خود درد دیگری شده است ، زره ای تنگ ، کوچک و غیر منطقی که لحظه ای نمیتواند بدون آسیب به ما در کنارمان باقی بماند. ماندن در نقش کودک همیشه ما را ناامید میکند ، آدمها وقتی قرار نیست کنار ما باقی بمانند خیلی سیاه و بد به نظر می رسند ، خشم هایمان به صورت غیر منطقی زیادتر میشود ، چون در دنیای واقعی اتفاقاتی می افتد که کودک نمیتواند در کشان کند و در نتیجه عصبانی و کلافه میشود ، در نقش کودک بودن مدام ما را با این سوال می رساند ، آخر چرا ؟ چرا من ؟

دنیا مکانی نا امید کننده برای کودکان است ، در دنیای کودک همه چیز شبیه یک آرزوست و هر چه آرزو کند باید برآورده شود ، پس منتظر می شود تا شخصی آرزویش را برآورده کند ، او به معجزه و دست های پنهان اعتقاد دارد و از همه کس و همه چیز انتظار دارد ، کودک می نوازد و دنیا باید برقصد ، دنیای واقعی هیچوقت شبیه تصویری که این کودک توقع دارد نیست. دنیای واقعی نمی رقصند نه به ساز ما و نه به ساز خودش ، دنیا میگذرد ، هر لحظه و هر ثانیه ، دنیا برای لحظه ای هم توقف ندارد ، بهتر است اگر بیش از بیست سال سن دارید ، سریع تر بزرگسالانیمان را ببینیم و وارد دنیای واقعی شویم ، بهتر است نقش کودک بودن و انتظارهای کودکانه را سریع تر کنار بگذاریم چون این نقش مدت هاست که ما را زخمی کرده است و حواسمان نیست . کودک بودن زمانی که کودک هستیم شب یک زره محافظ عمل میکند ، این زره آرام آرام ما را با دنیای واقعی آشنا می کند ، دنیایی که خیلی دلپذیر و رضا کننده برای کودک نیست ؛ پس وقتی بزرگتر میشویم و آماده ی دیدن دنیای واقعی ، این زره را باید از تن در آوریم . دوران کودکی تمام میشود فرد آماده میشود که پا به دنیای بزرگسالان بگذارند و هر چه بیشتر این زره را به تن داشته باشند بیشتر آسیب میبیند زره ای که قبل ترها به ما کمک میکرد تا با دردهایی روبرو شویم و با دنیای واقعی کنار بیاییم حالا خود درد دیگری شده است ، زره ای تنگ ، کوچک و غیر منطقی که لحظه ای نمیتواند بدون آسیب به ما در کنارمان باقی بماند. ماندن در نقش کودک همیشه ما را ناامید میکند ، آدمها وقتی قرار نیست کنار ما باقی بمانند خیلی سیاه و بد به نظر می رسند ، خشم هایمان به صورت غیر منطقی زیادتر میشود ، چون در دنیای واقعی اتفاقاتی می افتد که کودک نمیتواند در کشان کند و در نتیجه عصبانی و کلافه میشود ، در نقش کودک بودن مدام ما را با این سوال می رساند ، آخر چرا ؟ چرا من ؟
این متن ادامه دارد ......