نه خودخواه نه فداکار

خود خواه
ندای نفس: نه خودخواه و نه فداکار
آیا دادن بهتر از گرفتن است؟
خود واقعی، خود متمرکز، خودم، خود، خودمان، خودشناسی، خودآگاهی. چگونه خودخواه با این همه چیز خوب گره خورد؟
«این مهم‌تر از هر چیز است؛ برای خودت صادق باش». با خودت صادق باش، اما خودخواه نباش. خط کجاست؟ مرز بسیار نازک، تقریباً نامرئی و کاملاً غیرقابل توضیح بین صادق بودن با خود و خودخواه بودن؟ بین مراقبت از خود و خودخواهی؟
یک بچه وقتی یک اسباب بازی دارد، چه کار باید بکند، "این عزیزم من این را فقط برای تو گرفتم!" اما او باید آن را به اشتراک بگذارد، حتی اگر او نخواهد. "خودخواه نباش عزیزم، اسباب بازیت را به اشتراک بگذار."

 


بین مراقبت از خودش، "نه، ممنون، واقعاً نمی‌خواهم امشب بیرون بروم" و حمایت از شخص دیگری، "هر چه بخواهی برای من خوب است!"

خوب یا بد، ما هر روز در این خط قدم می زنیم، و هیچ پاسخ درستی وجود ندارد، هیچ فرمولی که تعیین کند چگونه در هر لحظه انتخاب کنیم که آیا به یک سمت (مراقبت از خود) تکیه کنیم یا به دیگری (خودمراقبتی) -قربانی. یک چیز وجود دارد که ما می توانیم به طور قطع بدانیم. اگر از هر طرف بیش از حد متمایل شویم، دچار مشکل می شویم.

مراقبت بیش از حد از خود ما را خودخواه می کند. کودک یا بزرگسال، ما در جامعه زندگی می کنیم. ما به هم وابسته هستیم و باید بتوانیم به اشتراک بگذاریم. و بده. و ترجیحات خود را رها کنیم (گاهی اوقات).
ایثار بیش از حد ما را تبدیل به یک شهید، یک قربانی، یک فرد نامرئی می کند که هیچ خودی برای نشان دادن به جهان ندارد. برای این یکی هم ضرب المثلی دارند. "برای خود چراغی باش. اعتماد به نفس خودت باش. به حقیقت در درون خودت بچسب، همانطور که به تنها حقیقت."

ممکن است یک قطب نمای درونی، هم در کودکان و هم در بزرگسالان وجود داشته باشد که ما را به سمت حقیقت درون خود راهنمایی می کند. وقتی از شما خواسته می‌شود که دیدگاه دیگری را به اشتراک بگذارید یا تغییر دهید یا بدهید یا ببینید، یک لحظه تأمل لازم است: اگر بخواهید، یک فرآیند ارزش‌گذاری، یک سنجش اولویت‌ها. ممکن است اسباب بازی خود را به دلیل شرطی شدن، ترس، میل به خشنود کردن یا ناامیدی به بچه کنار خود بدهیم. ما ممکن است آن را تا آخر عمر حفظ کنیم تا استقلال خود را ثابت کنیم، برای عدالت بجنگیم یا ادعای شورش خود را به خطر بیندازیم. ممکن است ما (و حتی بچه‌ها) نفس بکشیم و آنچه را که در آن لحظه برای ما مهم است هماهنگ کنیم. هیچ پاسخ درستی وجود ندارد. اما راه های متفکرانه و احساسی برای پیمودن این خط وجود دارد.

چند راهنمایی وجود دارد که به ما کمک می کند تا با خودمان صادق باشیم. با عمیق ترین خودمان هماهنگ باشیم. خودخواه بودن زیرا اگر در عمیق ترین حقیقت خود، مرکزم، روحم لنگر بیاندازم، اگر بخواهی، به "نه" و "آری" خود دسترسی خواهم داشت و بهتر می توانم بین خودخواهی و شهادت تعادل برقرار کنم.
در این قانون تعادلی چند راهنمای وجود دارد:
1. ارزش های خود را اولویت بندی کنید! وقتی بدانید چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست، همه اینها بسیار آسان تر خواهد بود.
2. به «من» و «ما» فکر کنید! هر دوی آنها را به یک اندازه با ارزش نگه دارید و اگر شروع کردید به یکی از آنها اجازه می دهید بیش از حد شما را اشغال کند، دوباره تعادل را برقرار کنید.
3. مراقب پیام های قدیمی باشید! پیام‌های «تو باید این، آن یا آن چیز باشی» (گذشته و حال) باعث می‌شود به شیوه‌ای سازگارانه یا سرکش پاسخ دهید. هیچکدام خیلی عمیق نیست.
4. به داخل نگاه کنید. به آن صدای آرام گوش کن به دنبال نوری باشید که بتواند شما را راهنمایی کند.به عمیق ترین دانسته های خود، ندای خودت اعتماد کن، که نه خودخواهانه است و نه از خود گذشتگی.

یکی از دیگری بهتر نیست. ما به هر دو نیاز داریم، مانند تنفس و دمیدن، هر دو به یک اندازه