وقتی قدرت و ثروت، بدون شعور انسانی هدایت میشود، محیط کار و خانه به میدان جنگ منافع و رقابت کور بدل میشود.
در چنین فضایی:
- حقکشی و تبعیض گسترده میشود.
- آدمها فرسوده و بیانگیزه میشوند، چون هیچ حس تعلق و قدردانی تجربه نمیکنند.
- وفاداری جای خودش را به بیاعتمادی و فرار از مسئولیت میدهد.
- خلاقیت میمیرد و سازمانها وارد چرخهای از بحران و استعفاهای پیدرپی میشوند.
نبود فهم، سازمان را پوک و بیروح میکند؛ و در نهایت، نه قدرت میماند و نه سرمایه.
1. در سازمان و مدیریت
مثال:
مدیری را تصور کنید که فقط کارایی و سود را میبیند، اما صدای اعتراض یا خستگی تیمش را هیچوقت جدی نمیگیرد؛ هر موفقیتی را نتیجه دستور خودش میداند، و کوچکترین اشتباه را بزرگ و پررنگ میکند.
نتیجه:
در چنین محیطی، کارمندان کمکم بیانگیزه و بیاعتماد میشوند، حرف نمیزنند، سعی میکنند فقط روز را بگذرانند. خلاقیت میمیرد و سازمان در ظاهر موفق اما در باطن بیمار میشود.
۲. در میان کارمندان
مثال:
یکی از اعضای تیم همیشه کار خود را به گردن دیگران میاندازد، فقط دنبال منافع خودش است و اهل همکاری و همدلی نیست. به موفقیت بقیه حسادت میکند و در شکستها دنبال مقصر میگردد.
نتیجه:
فضای همکاری و دوستی نابود میشود، اعتماد بین همکاران از بین میرود، گروه ناکارآمد و پراکنده میشود، و افراد فقط به فکر سربهسر شدن و زنده ماندن در شرکت هستند، نه رشد و یادگیری.
۳. در خانواده
مثال:
والدی که همیشه فقط خواستهها و انتظارات خودش را بیان میکند، اما حرف دل فرزندش را نمیشنود. شرایط روحی بچه را نمیپرسد و برای مشکلات عاطفی او ارزشی قائل نیست.
نتیجه:
فرزند احساس تنهایی، طردشدگی یا حتی خشم پیدا میکند، رابطه با والدین سرد و سطحی میشود، و کمکم فاصله عاطفی زیاد میشود. گاهی نوجوانان دچار افسردگی یا ترک خانه میشوند.